زنده معشوق است و عاشق مرده ای
روزنامه قدس-چهارشنبه-19 آبان 1389-جواد صبوحی-
مفاهيم و مصاديق عشق حقيقی و مجازی در گفتگو با دکتر قاسم کاکايی

عشق را مرتبه عالي محبت مي دانند، اما هر محبت شديدي عشق واقعي نيست .منشأ و سرچشمه عشق درک کمال محبوب و معشوق است. ذات مقدس خداوند کمال و جمال مطلق و منشأ و سرچشمه تمامي خوبيها و زيباييهاست. بنابراين انسان از درون ذات خود عاشق خداوند است . عشق حقيقي و راستين، تنها به کمال محض و جميل مطلق توجه دارد، تنها او را مي خواهد و مي جويد. اين عشق، التيام بخش، رام کننده، صبرآور، انس برانگيز، رضايت بخش، نيروزا، طلب آور، درهم شکننده خودپرستي، سرورانگيز، نشاط آور، پايا و پوياست. اين، عشقي است که وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وي؛ يعني هنگام وصال، عاشق قامت برکشيده، قيامت به پا مي کند و عشقش زنده تر و فعالتر مي گردد، نه آنکه سرد و خاموش شود. از همين رو، قرآن کريم تنها محبوب حقيقي و اصلي را خداوند متعال دانسته، و در روايات، بر محبت خداوند سبحان تأکيد فراوان شده است.
عشق حقيقي انسان زاييده عشق خداست و سبب تفاوت درجه اش با عشق خدا، کدورت جسم انسان است. در صورت از ميان برخاستن اين کدورت – که لازمه اش فناي بنده در حق است – محبت نيز به طهارت و صفاي اصلي اش برمي گردد. اين همان عشقي است که از خدا آغاز مي شود و به انسان مي رسد و او را به خدا مي رساند، يعني عشق حقيقي و عرفاني.
گفتگوي ما با حجة الاسلام دکتر قاسم کاکايي نيز به مفاهيم و مصاديق عشق حقيقي و مجازي اشاره دارد که تقديم حضورتان مي شود:
* آقاي دکتر ؛ اصلاً درست است که در تحليل هاي خود عشق را به دو نوع مجازي و واقعي تقسيم کنيم. مگر عشق به خدا محدود است که اين تقسيم بندي انجام مي شود. اگر اينطور است، پس چرا مي گوييم برخي از عشق هاي مجازي انسان را به سوي خدا سوق مي دهد؟
** شايد اصطلاح عشق زميني و عشق خدايي دقيق نباشد.آنچه گاه در ادبيات عرفاني ما مطرح شده است عشق مجازي و عشق حقيقي است و بر همين مبناست که گفته اند «المجاز قنطرَ الحقيقة»، مجاز پل حقيقت است؛ يعني اگر در جايي نمودهاي عشقي پيدا شد، آن نمودها ما را به سوي «بود» رهنمون مي کند و عشق به نمود همان عشق به بود و هستي حقيقي يعني خداوند باريتعالي است.براي اين عشق مجازي مي توان مثال هاي متعدد جست و جو کرد که با عشق زميني که در حال حاضر از آن ياد مي کنيم متفاوت است.مثلا عشق مولانا به شمس عشقي است مجازي که در پس نمود آن، مولانا عشق به خدا را جستجو مي کند. او عاشق صفاتي از خداست که در وجود شمس متجلي شده است و يا عشق اميرمومنان علي(ع) به پيامبر اکرم (ص) عشقي مجازي به نمود است که به عشق به خدا رهنمون مي شود. عشق تابع معرفت است و دو مشخصه دارد که مي توان در قالب فرمول شدت عشق از آن ياد کرد: شدت عشق مساوی است با جمال معشوق ضربدر معرفت عاشق. يعني هر چه جمال عاشق بيشتر باشد، شدت عشق بيشتر است و هر چه معرفت معشوق به آن جمال بيشتر باشد، باز هم شدت عشق بيشتر است.خدا در راس تمامي زيبايي هاست و تمامي زيبايي هاي عالم تجلي زيبايي الهي است که اگر معرفت عاشق به اين زيبايي بيشتر باشد، شدت اين عشق بيشتر مي شود .افراد فاقد معرفت فاقد عشق اند؛ بنابر اين اگر بدانيم که صفت، صفتي الهي و اين زيبايي از آن خداست، چنين عشقي آدمي را به سوي خداوند رهنمون مي کند و در حقيقت آيينه اي مي شود که مي توان در آيينه معشوق مجازي، معشوق حقيقي را ديد.اما چنانچه معرفت درستي وجود نداشته باشد و به مجاز بودن و پل بودن آن توجهي نشود، اين عشق حجاب مي شود. حجابي که معشوق حقيقي را مي پوشد و مانع رويت معشوق حقيقي مي شود و انسان را گرفتار هوي و هوس مي کند.
* کساني که اين تقسيم بندي را قبول دارند، به چه مسايلي استناد مي کنند؟
** اگر معشوق مجازي را مستقل بدانيم و به او هويت بدهيم، در واقع نا آگاهانه به معشوق حقيقي عشق ورزيده ايم، بي آنکه ذات باري تعالي که معشوق حقيقي است را مد نظر قرار داده باشيم.عشق آن زمان معنا پيدا مي کند که عشق حقيقي متجلي شود.اگر معشوق را آيينه ببينيم و در آيينه معشوق جمال معشوق حقيقي را نظاره کنيم، در آن صورت اين عشق يکي بيشتر نيست.به قول جامي: دلي کو عاشق خوبان مهروست/ بداند يا نداند عاشق اوست. در اينجا اگر عشق پيدا شود و با معرفت همراه باشد حقیقی است : عشق، حقيقي است مجازي مگير / اين دم شير است به بازي مگير .اگر آن را به بازي بگيريم در دام هوي و هوس گرفتار آمده ايم و اگر در آيينه معشوق خدا را ببينيم در آن صورت يک عشق بيشتر نيست.
* برخي مي گويند از آنجا که تبلور عشق مشروط به رؤيت جسم و تاييد جمال معشوق است پس عشق الهي با عشق غير الهي قابل مقايسه نيست…
** همانطور که شما گفتيد، وقتي صحبت از جمال به ميان مي آوريم زيبايي هاي حسي را در پايين ترين مرحله زيبايي مد نظر قرار مي دهيم و زيبايي هاي عقلي، روحي و زيبايي هاي مربوط به عالم مثال در جايگاه برتر قرار مي گيرند. بنابراين اولاً تمامي زيبايي ها به زيبايي هاي حسي منحصر نيست و ثانياً زيبايي هاي حسي پايين ترين مرحله زيبايي است .
*مولانا چه زيبايي هايي در وجود شمس مي بيند که چنين شيفته اوست؟
**قطعاً تاثير زيبايي هاي عقلي و معنوي بسيار بيشتر از زيبايي هاي ظاهري است و قطعاً شناخت اين زيبايي ها نيز به درک بيشتري نياز دارد.عشق جوانان پاک ما به امام راحل مصداق عشقي است که آنها را به عشق حقيقي رهنمون مي سازد.زيبايي هاي وجودي امام راحل، نظير شجاعت، علم، تقوي و صداقت …ايشان زمينه عشق به امام را فراهم مي ساخت و مي سازد.پس مي توان در موجودي زميني نيز جمال الهي را ديد و عاشق او شد. امام صادق ( ع ) مي فرمايد: هر چه ما از خدا تصور کنيم، چيزي است که در ذهن خود آن را خلق کرده ايم و به خود ما بر مي گردد .وقتي در وجود انساني زيبايي هاي الهي را مي بينيم، ديگر اين انسان آن موجودي نيست که در ذهن خود آن را ترسيم کرده ايم.او جلوه حق است.
* اينکه واژه ” عشق ” در قرآن کريم استفاده نشده است. چه معادلهاي جايگزين ديگري را مي توان براي اين مفهوم و ذکر اهميت آن استفاده کرد؟
** عشق حب مفرط است که از حد گذشته است و غليان و جوششي است که از قبل از اسلام نيز وجود داشته است. عشق ظاهري علاوه بر محبت باعث از خود بيخود شدن هم مي شود اما مؤمناني که به خدا عشق مي ورزند، وقار و طمأنينه خود را حفظ مي کنند و از خود بيخود شدن در آنها ديده نمي شود.به همين دليل واژه عشق با توجه به بار معنايي خود که در اشعار آن زمان وجود داشته در قرآن کريم بکار نرفته است اما معادل آن که همان حب شديد است درباره بندگان خدا مورد استفاده قرار گرفته است. در سوره بقره آيه 165 خداوند در خصوص کساني که حب آنها در مسير درستي قرار گرفته است مي فرمايد: کساني که ايمان آوردند حبشان به خدا نسبت به تمامي حب هاي ديگر شديد تر است. اين حب شديد به خدا همان عشق است. در روايات مختلف نيز هم واژه عشق و هم معادل هاي آن مثل واله بودن يا شيدايي مورد استفاده قرار گرفته است.
در زيارت امين ا… اميرمومنان علي (ع) مي خوانيم که: خدايا قلب کساني که مطيع تو هستند واله و شيداست.امام باقر(ع) از علي (ع) نقل مي کنند که ايشان در خصوص کربلا گفته اند که در اين سرزمين عشاقي به شهادت مي رسند که هيچ کسي قبلاً بر آنها سبقت نگرفته و هيچ کسي نيز بر آنها سبقت نخواهد گرفت.
امام صادق (ع) نيز مي فرمايند: برترين مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد و آن را در آغوش بگيرد.در سفينة البحار نيز آمده است که پيامبر اکرم (ص) فرموده اند: بهشت عاشق ترست به سلمان تا سلمان به بهشت. بنابر اين هر چند کلمه عشق در قرآن نيامده است؛ اما مفهوم آن در آموزه هاي اسلامي موج مي زند.
* در ماجراي عاشورا برخي از کساني که گمان مي رفت عاشق واقعي امام و خط ايشان هستند راه خود را جدا کرده و به صف کفر پيوستند. از اين منظر مي توانيد به آفت يا آفتهاي عشق واقعي اشاره کنيد؟
** عشق، ديگر خواهي است. ما مي توانيم خود را دوست داشته باشيم. اما عشق دوست داشتن ديگري و از خود به درآمدن است و نه خودخواهي.بسياري از مصاديقي که امروزه از آن به عنوان عشق زميني تعبير مي کنيم، در واقع خودخواهي هايي است که به غلط عنوان عشق می گیرد. .در عشق هاي زميني شما شاهد هستيد که وقتي عاشق از معشوق ظاهري جواب منفی می شنود، به وي آسیب مي رساند تا کينه خود را به او نشان دهد. از چنين رفتاري نمي توان به عشق تعبير کرد، در واقع حيوانيت لجام گسيخته و هوي و هوس حيواني است. ما معشوق را براي خود نمي خواهيم، بلکه خود را براي معشوق مي خواهيم.در عشق خواست عاشق مطرح نيست. به قول مولانا
جمله معشوق است و عاشق پرده اي
زنده معشوق است و عاشق مرده اي
به عنوان مثال شما خودروتان را خيلي دوست داريد، چون انجام بسياري از کارهاي شما را تسهيل مي کند. در واقع شما اتومبيلتان را براي خود مي خواهيد و چنانچه خودرو بهتري را پيدا کنيد آن را جايگزين مي کنيد. اما در عشق، معشوق قابل تبديل و جايگزين شدن نيست. معشوق همواره براي عاشق منحصر به فرد است. حکايت جداشدگان از صفوف حق در کربلا نيز اين گونه است. شيفتگي آنها به حد تام نمي رسبدیعنی از خود خواهی بیرون نبامده بودند و اين گونه نبود که غير خود را ببينند. برخي به خيال آنکه اگر امام (ع) حاکم کوفه شود به آنها پست و صدارتي مي رسد ايشان را همراهي مي کردند. اما وقتي امام به همه اطمينان مي دهد که غير از شهادت هيچ سرنوشتي در انتظار آنها نيست، عاشق حقيقي از عاشق غير حقيقي تمييز داده مي شود.
دوست عزیزم، محمد،
کلام حقی است. به دلنوشته بیشتر شبیه است تا استدلال. با محبان و محبوبان خدا محشور باشی
سلام استاد
خیلی ببخشید استاد نوشته زیر را برای کسی نوشته ام اگر لغزش دارد تذکر دهید
با تشکر طلبه حوزه
من می شناسم بس دوست دارم من تفکر می کنم بس عاشق می شوم من عبادت می کنم بس محب می شوم عقل را آنطور که امام صادق می گوید انچه به حق نائل کند را عقل می نامیم خواه تفکر باشد خواه عبادت اگر بتوان رابطه عقل و عشق را با ایمان و عمل صالح قیاس نمود آنگاه می توان گفت چون عمل صالح طبق اخبار ظهور و تجلی ایمان است بس می توان گفت رابطه عقل و عشق هم بر مدار ایمان و عمل صالح ترسیم شده است هرچند که ستیز عقل و عشق در احساسات عارفان مشهود است لیکن حقیقت بیچش الفاظ است که گاه تعابیر تفاوت یابند .عشق موجب عقل است یا عکس آن؟ قبل از هرچیز باید گفت در اینجا طبق کلام صاحب وسائل عقل در قبال جهل است .جهل به چه؟ به حقیقت .حقیقت چه است ؟هو
اگر به عبارت من می شناسم آنگاه عشق می ورزم دقت شود عکس آن غیر عقلاییست و این قاعده بر عقل بسیار صادق است
عشق را مجاز گرفتن خطاست “در اینجا”
حتی اگر بر مجاز هم رویم خواهیم دید سخن صحیح است اگرچه عمیقا.در مجاز هم می یابیم که عشق معلول نگاه می باشد و بر واضح است که نگاه از قبیل معرفت بر اشیاء به کیفیت و اوصاف است.لهذا اول نمی دانست .دانست محب شد و در نهایت عاشق
اگر بتوان معرفت عقلی و شهودی را از درجات عقل شمرد که همین طور هم هست آنگه گوییم :
عقل به مثل چراغی ماند که شعله آن عشق است هر چه معرفت بیش عشق بیش
و حتی آن عشق هم عقلست اما عقل سرخ!!!!این عقل با معرفت قبلی در فرق است صاحبش را به تحیر کشاند علی کل حال معرفت را نمی شود از عاشق گرفت
عقل دو عقل است اول مکسبی که درآموزی چه در مکتب صبی
از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر از معانی وز علوم خوب و بکر
…
..
عقل دیگر بخشش یزدان بود نی شود گنده نه دیرینه نه زرد
عقل تحصیلی مثال جویها کان رود در خانه ای از کوی ها
از درون خویشتن جو چشمه را تا رهی از منت هر ناسزا