حقيقت اين است چيزی كه در نظام آفرينش محكوم چيز ديگر آفريده شده به‏
زور فلسفه و اعلاميه و مقاله و خطابه نمی‏توان آن را حاكم بر آن چيز قرار
داد . علم و فكر و فلسفه حاكم بر طبيعت جهانی است اما محكوم طبيعت‏
انسانی . حقوق بشر تا وقتی كه فقط شكل يك فلسفه دارد طبعا ابزاری برای‏
طبيعت بشر خواهد بود .
ما اكنون در جهانی زندگی می‏كنيم كه آن چيزی كه محكوم طبيعت بشر است‏
سخت توسعه يافته و نيرو گرفته ، اما آن چيزی كه حاكم بر طبيعت او است‏
ناتوان مانده است و لااقل به نسبت توسعه و توانايی آن ديگری پيش نرفته‏
است ، نتيجه آنهمه پيشرفتها در سطح مسائلی كه محكوم طبيعت بشر است اين‏
شده كه هر كس در راهی كه می‏رود و در پی مقصودی كه می‏خواهد ، سريعتر و پر
قدرت‏تر می‏رود و می‏دود ، بدون آنكه در نوع خواسته و طرز تفكر او درباره‏
زندگی و هدف زندگی ، و در احساسات و تمايلات و عواطف او و بالاخره در
سطح مسائلی كه حاكم بر طبيعت او است كوچكترين تغييری پيدا شده باشد .
بشر تا توانسته محيط اطراف خود را تغيير داده بدون آنكه بتواند يا
بخواهد خود را و طرز تفكر خود را و عواطف و تمايلات خود را عوض كند .
ريشه مشكلات امروز بشر را در همين جا بايد جست ، همچنانكه ريشه نياز بشر
را به دين و معنويت و ايمان و پيامبر نيز در همين جا بايد به دست آورد
.
مصلح و مفكر بزرگ اسلامی ، اقبال لاهوری می‏گويد :
" بشريت ، امروز به سه چيز نيازمند است : تعبيری روحانی از جهان ،
آزادی روحانی فرد ( 1 ) و اصولی اساسی دارای تأثير

پاورقی :
. 1 تنها آزاديهای سياسی و اجتماعی كافی نيست .