دانند با تمرد و عصيان و آزادی از هر چه رنگ تعلق پذيرد بلا استثناء و هر
تقيد و انقياد و تسليمی را بر ضد شخصيت واقعی انسان و موجب بيگانه شدن
او با " خود " واقعيش میشمارند ،
میگويند انسان آنگاه انسان واقعی است و به آن اندازه از واقعيت انسان
بهرهمند است كه فاقد تمكين و تسليم باشد . خاصيت شيفتگی و تعلق به چيزی
اين است كه توجه انسان را به خود معطوف میسازد و آگاهی او را از خودش
سلب میسازد و او را از خود میفراموشاند و در نتيجه اين موجود آگاه آزاد
كه نامش انسان است و شخصيتش در اين دو كلمه خلاصه میشود به صورت
موجودی ناخودآگاه و اسير در میآيد . بر اثر فراموش كردن خود ارزشهای
انسانی را از ياد میبرد و در اسارت و وابستگی از حركت و تعالی باز
میماند و در نقطهای راكد میشود .
اگر فلسفه مبارزه اسلام با دنيا پرستی احيای شخصيت انسانی است ،
میبايست از هر پرستشی و از هر پابندی جلوگيری كند و حال آنكه ترديدی
نيست كه اسلام آزادی از ماده را مقدمه تقيد به معنی ، و رهائی از دنيا را
برای پابند شدن به آخرت ، و ترك خرما را برای بدست آوردن خدا میخواهد
.
عرفان كه به آزادی از هر چه رنگ تعلق پذيرد دعوت میكند ، استثنائی هم
در كنارش قرار میدهد .
حافظ میگويد :
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
|
زهر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
|