دارد ، انسان بالفطره ميل به تصاحب و تملك و بهرهمندی از اشياء دارد
ولی آنجا كه میبينيد اشياء به همان نسبت كه در بيرون ، او را مقتدر
ساخته ، در درون ، ضعيف و زبونش كرده و مملوك و برده خويش ساخته است
، در مقابل اين بردگی طغيان میكند و نام اين طغيان " زهد " است .
عرفا و شعرای ما از حريت و آزادی و آزادگی بسيار گفتهاند حافظ خود را
" غلام همت آن میداند كه در زير اين چرخ كبود از هر چه رنگ تعلق پذيرد
آزاد است " او در ميان همه درختان ، تنها به حال سرو رشك میبرد كه "
از بار غم آزاد آمده است " منظور اين بزرگان از آزادی ، آزادی از قيد
تعلق خاطر است ، يعنی دلبستگی نداشتن ، شيفته و فريفته نبودن .
ولی آزادی و آزادگی چيزی بيشتر از دلبستگی نداشتن میخواهد ، رشتههائی
كه آدمی را وابسته و ذليل و ضعيف و عاجز و زبون میسازد ، تنها از ناحيه
قلب و تعلقات قلبی نيست ، خوگيريهای جسمی و روحی به شرائط اضافی و
مصنوعی كه ابتداء برای زيباتر كردن و رونق بخشيدن به زندگی و يا برای
كسب قدرت و قوت بيشتر به وجود میآيد و بعد به شكل يك اعتياد "
طبيعت ثانيه " میگردد ، هر چند مورد علاقه قلبی نباشد و بلكه مورد نفرت
باشد ، رشتههای قويتری برای اسارت انسان به شمار میرود و بيش از
تعلقات قلبی ، آدمی را زبون میسازد .
|