و نه انسان به غلط آمده است و نه علائق طبيعی و فطری انسان اموری‏
نبايستنی است ، پس آنچه مذموم است و نبايستی است و مورد توجه قرآن و
نهج البلاغه است چيست ؟
اين جا بايد مقدمه‏ای ذكر كنيم :
انسان خصيصه‏ای دارد كه ايده آل جو و كمال مطلوب خواه آفريده شده است‏
، در جستجوی چيزی است كه پيوندش با او بيش از يك ارتباط معمولی باشد
. به عبارت ديگر : انسان در سرشت خويش پرستنده و تقديس كننده آفريده‏
شده است و در جستجوی چيزی است كه او را منتهای آرزوی خويش قرار دهد و
" او " همه چيزش بشود .
اينجا است كه اگر انسان خوب رهبری نشود و خود از خود مراقبت نكند ،
ارتباط و " علاقه " او به اشياء به " تعلق " و " وابستگی " تغيير
شكل می‏دهد ، " وسيله " به " هدف " استحاله می‏شود ، " رابطه " به‏
صورت " بند " و " زنجير " در می‏آيد ، حركت و تلاش و آزادی مبدل به‏
توقف و رضايت و اسارت می‏گردد .
اينست آن چيزی كه نبايستنی است و برخلاف نظام تكاملی جهان است و از
نوع نقص و نيستی است نه كمال و هستی ، و اينست آن چيزی كه آفت انسان‏
و بيماری خطرناك انسان است و اينست آن چيزی كه قرآن و نهج البلاغه‏
انسانرا نسبت به آن هشدار می‏دهند و اعلام خطر می‏كنند .
بدون شك اسلام ، جهان مادی و زيست در آنرا ، ولو