آزادی تفكر هست و آزادی عقيده ای كه بر مبنای تفكر درست شده باشد هست‏
اما آزادی عقيده ای كه مبنايش فكر نيست هرگز در اسلام وجود ندارد آن‏
آزادی معنايش آزادی بردگی است ، آزادی اسارت است ، آزادی زنجير در
دست و پا قرار دادن است بنابراين حق با انبياء بوده است نه باروشی كه‏
دنيای امروز می‏پسندد حق با انبياء بوده است كه اينگونه زنجيرها را از
دست و پای بشر می‏گرفتند ، پاره می كردند و در نتيجه می‏توانستند بشر را
وادار به تفكر بكنند ما می‏بينيم كه اسلام از يك طرف با بت پرستيها به‏
آن شدت مبارزه می‏كند ، و از طرف ديگر به همان بت پرست می‏گويد اگر
می‏خواهی خدا را بپذيری ، در حالی كه بت را پذيرفته ای قبول ندارم بايد
خدا را با عقل آزاد بپذيری ، « و فی الارض آيات للموقنين و فی انفسكم‏
افلا تبصرون ». خدا را می‏خواهی بپذيری ؟ همين جوری قبول نيست ، برو روی‏
زمين مطالعه كن ، روی مخلوقات زمين مطالعه كن ، در گياهها مطالعه كن ،
در خلقت حيوانات مطالعه كن ، در خلقت خودت مطالعه كن ، در بدن و
روحت مطالعه كن ، در آسمانها مطالعه كن اينقدر می‏گويد راجع به توحيد
مطالعه كن كه انسان بايد عالم بشود ، خود بخود يك علمی به دست می‏آورد
تا از مجرای علم به توحيد برسد ، به معاد برسد ، به نبوت برسد : « ان فی‏
خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولی الالباب الذين‏
يذكرون الله قياما و قعودا و علی جنوبهم و يتفكرون فی خلق السموات و
الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار ». همانا در
خلقت اين آسمانها و زمين نشانه هايی وجود دارد برويد سراغ اين نشانه های‏
ما ، برويد درباره اين نشانه ها فكر كنيد اما به شرط اينكه لب و مغز
داشته باشيد ، روح داشته باشيد ، فكر داشته باشيد ببينيد تا چه اندازه‏