بكنند . مأمون كه داستانی است ! با اينكه او از نظر سياسی آدم سنی مسلكی‏
بود و متعصب هم بود يعنی پايه سياستش بر احترام شيخين و بر تسنن بود و
می‏دانيم كه در مسائل سياسی چقدر شيعه را اذيت می‏كرد و همين كافی است كه‏
امام رضا ( ع ) را شهيد كرد ، ولی همين آدم تا آنجا كه به سياستش برخورد
نداشت در مسائل مذهبی آزادی می‏داد خودش مباحثاتی دارد به نفع تشيع و
عليه تسنن كه يك قاضی ترك چند سال پيش كتابی نوشت به نام ( تشريح و
محاكمه در تاريخ آل محمد ) به فارسی هم ترجمه شده من وقتی آن كتاب را
خواندم ديدم يكی از بهترين احتجاجات و مباحثاتی كه به نفع شيعه شده است‏
و استدلال شده بر امامت اميرالمؤمين ، همين مباحثه ای است كه مأمون با
علمای اهل تسنن كرده است مأمون هر عيبی داشت ولی يك مرد دانشدوست و
دانش طلب عجيبی بود .
شما نظير و شبيه اينها را در كجا پيدا می‏كنيد ؟ اين برای چه بود ؟ برای‏
اينكه اسلام به منطق خودش اعتماد داشت اسلام چون به منطق خودش اعتماد
داشت هيچوقت نمی آمد مردم را بترساند بگويد درباره اين مسائل فكر نكن ،
درباره خدا فكر نكن ، بلكه می‏گفت هر چه دلت می‏خواهد فكر كن ولی به شرط
اينكه اساسی فكر كنی ، روی منطق فكر كنی ، در حدودی كه يك بشر می‏تواند
فكر كند يك وقت مثلا تو می‏گويی من می‏خواهم حقيقت خدا را به دست آورم‏
به تو می‏گويند آيا تو حقيقت يكی از مخلوقات خدا را به دست آورده ای كه‏
می‏خواهی حقيقت خدا را به دست آوری ؟ آيا تو حقيقت همين نور حسی را به‏
دست آورده ای ؟ الان هم كه علم اينهمه پيشرفت كرده است ، از بحث در
حقيقت اشياء خودداری می‏كند ولی می‏گويد اينكه ما نرسيم به كنه و حقيقت‏
اشياء دليل