آری نظر به ذاتش كه معلوم ماست علم حضوری خواهد بود نه علم حصولی ، و
سخن ما در علم حصولی است ( مرحله مفهوم ذهنی ) نه علم حضوری ( مرحله‏
وجود خارجی ) ، و همين بيان در " صورت خيالی " نيز مانند " مفهوم كلی‏
" جاری می‏باشد .
پس علم كلی مسبوق به صورت خيالی و صورت خيالی مسبوق به صورت حسی‏
خواهد بود .
گذشته از آنچه گذشت آزمايش نشان داده كه اشخاصی كه برخی از حواس را
مانند حس باصره يا حس سامعه فاقد می‏باشند از تصور خيالی صورتهايی كه‏
بايد از راه همان حس مفقود انجام دهند عاجز و زبون‏اند .
از اين بيان نتيجه گرفته می‏شود :
. 1 ميان صورت محسوسه و صورت متخيله و صورت معقوله ( مفهوم كلی ) هر
چيزی نسبت ثابتی موجود است .
. 2 به وجود آمدن " مفهوم كلی " موقوف است به تحقق تصور خيالی و
تحقق تصور خيالی موقوف است به تحقق صورت حسی ، چنانكه هر يك به‏
ترتيب پس از ديگری به وجود می‏آيد .
. 3 همه معلومات و مفاهيم تصوری منتهی به حواس می‏باشد ، به اين معنی‏
كه هر مفهوم تصوری فرض كنيم يا مستقيما خود محسوس است و يا همان‏
محسوس است كه دست خورده و تصرفاتی در وی شده و خاصيت وجودی تازه‏ای‏
پيدا نموده است چنانكه گرمای شخص محسوس " صورت محسوسه " بوده كه‏
تشخص و تغيير را دارد ، و " صورت خيالی " وی ماهيت گرمی و تشخص را
داشته ولی از آن جهت كه متخيل می‏باشد ثابت است ، و " مفهوم كلی " وی‏
تنها ماهيت گرمی را داشته ولی تشخص و تغيير را ندارد .
. 4 اگر نتيجه سوم را به مقدمه‏ای كه در مقاله 2 به ثبوت رسيد ( به‏
واقعيت خارج از خود فی‏الجمله می‏توانيم نائل شويم ) ضم كنيم اين نتيجه را
می‏دهد كه ما به ماهيت واقعی محسوسات فی‏الجمله نائل می‏شويم ( اين قضيه‏
به همان اندازه كه ساده و مبتذل می‏باشد و به همين جهت سهل‏التناول است ،
دقيق و صعب‏الفهم می‏باشد ، و " فلسفه " او را به معنی دقيقش اثبات‏
می‏كند نه به معنی ساده و مبتذل وی ، چنانكه در جای مناسب به خودش گفته‏
خواهد شد ) .
اينجاست كه پرسش گذشته خودنمايی كرده و پيش می‏آيد كه اگر چنانچه ما
با حواس خود به ماهيات واقعی اشياء نائل می‏شويم پس اين همه اختلاف و
تخلف در حس چيست ؟
حس باصره در ابصار مستقيم و منعكس خود اغلاط بيشماری دارد : ما اجسام‏
را