برای حيوانات ، مقتضيات زمان هميشه يك جور است ، اقتضاهای زمان‏
زندگی آنها را دگرگون نميكند . برای آنها تجدد خواهی و نوپرستی معنی‏
ندارد ، جهان نو و كهنه وجود ندارد . علم برای آنها هر روز كشف تازه‏ای‏
نميكند و اوضاع آنها را دگرگون نميسازد ، صنايع سبك و سنگين هر روز بشكل‏
جديدتر و كاملتری به بازار آنها نمی‏آيد . چرا ؟ چون با غريزه زندگی‏
ميكنند ، نه با عقل .
اما انسان : زندگی اجتماعی انسان دائما دستخوش تغيير و تحول است . هر
قرنی برای انسان دنيا عوض ميشود . راز اشرف مخلوقات بودن انسان هم در
همين جاست ، انسان فرزند بالغ و رشيد طبيعت است . به مرحله‏ای رسيده‏
است كه ديگر نيازی به قيمومت و سرپرستی مستقيم طبيعت ، به اينكه نيروی‏
مرموزی بنام غريزه او را هدايت كند ندارد . او با عقل زندگی ميكند نه با
غريزه .
طبيعت ، انسان را بالغ شناخته و آزاد گذاشته و سرپرستی خود را از او
برداشته است . آنچه را حيوان با غريزه و با قانون طبيعی غير قابل سرپيچی‏
انجام ميدهد . انسان با نيروی عقل و علم و با قوانين وضعی و تشريعی كه‏
قابل سرپيچی است بايد انجام دهد .
راز فسادها و انحرافهائيكه انسانها از مسير پيشرفت و تكامل پيدا
ميكنند ، راز توقفها و انحطاطها ، راز سقوطها و هلاكتها نيز در همين جاست‏
.
برای انسان همانطور كه راه پيشرفت و ترقی باز است ، راه فساد و
انحراف و سقوط هم بسته نيست .