میبيند ولی اين يك مقدمات طبيعی دارد تا اين ديدن برای شما محقق شود .
در عالم خواب آن حالت روانی عينا حالت روانی عالم بيداری است ولی
بدون اينكه مقدمات طبيعی پيدا شده باشد . میگويند پس معلوم میشود خود
ديدن هم لازم نيست از اينجا بيايد در چشم من تا حالت روانی ديدن پيدا
شود ، ممكن است از درون من بيايد تا آن مركز ديدن و در آنجا حالت ديدن
پيدا شود . كی گفته كه ديدن بايد تصاعد از طبيعت باشد ، ممكن است تنازل
از غيب باشد . لزومی ندارد چنين چيزی باشد ، كه روی اين هم خيلی بحثها
میشود . پس واقعا ديدن است . البته در حالت بيماری هم اينجور چيزها
پيدا میشود . مثل بوعلی ذكر میكنند بسياری از بيمارهايی را كه برايشان
تجسمات پيدا میشود . امروز هم گويا مسلم است كه برای بعضی از بيمارها
حالت تجسم پيدا میشود و مسلم همان خيالات كه قبلا حالت خيال و تصور
داشت ، بعد صورت تجسم پيدا میكند بدون اينكه در طبيعت چيزی وجود داشته
باشد .
برای خود من در يك بيماری اين قضيه به صورت بسيار روشن پيدا شد .
تقريبا يك سال و نيم بود كه رفته بوديم قم . گويا بيماری حصبه بود (
خيلی عجيب بود ) . يادم هست كه تبم شديد شد و متعاقب آن يكمرتبه اين
خيال برايم پيدا شد كه من میخواهم بميرم و يقين پيدا كردم كه میخواهم
بميرم . حال چطور شد اين يقين برای من پيدا شد خودم نمیفهمم . روی تخت
خوابيده بودم . تابستان بود . حصير پهن بود . آمدم روی حصيرها پايم را رو
به قبله گذاشتم و من اصلا حالت احتضار را واقعا احساس كردم . تا شايد
يك سال بعد هر وقت فكر میكردم آن حالت را ، حالتی كه آدم يقين میكند
كه در اين لحظه ديگر دارد جدا میشود از پدرش ، از مادرش ، از خويشانش
، از آرزوهای آيندهاش ، آنوقت چه به آدم دست میدهد خدا میداند . يك
حالت عجيبی بود . بعد تنم يخ كرد . نمیدانم همان خوابيدن روی حصيرها
سبب شد يا چيز ديگر . كم كم حالت تب از من رفت ، ديدم نه ، من نمردم
. هرچه كه انتظار كشيدم ديدم نمردم ، بلند شدم دو مرتبه نشستم . آنگاه
يك چيزهايی میديدم . اول چيزی كه من آنجا ديدم اين بود كه يكدفعه ديدم
اين متكايی كه پهلويم هست دارد ورم میكند ، مثل گوسفندی كه آن را باد
میكنند تدريجا ورم میكند ، اصلا به چشم خودم داشتم میديدم . با اين ديدن
اگر بگوييد يك ذره تفاوت داشت ( آخر ديدن خواب كمی ابهام دارد ) يك
ذره تفاوت نداشت . رفقايی كه آنجا بودند ، خيال میكردند ( خيال آنها هم
البته درست بود ) كه من خلاصه هذيان دارم میگويم و من خيال میكردم آنها
هم مثل من میبينند . يكدفعه
|