آن طرز تفكر بوده ، كه اصلا قطع نظر از هر حرف ديگری ، از نظر توحيدی غلط
است .
اما مسأله ديگر ، اين طور نيست كه ما اصراری داشته باشيم كه علم تكامل‏
پيدا نكرده و آنچه حرف بوده قدما گفته‏اند . ولی مسأله همان مسأله شعر نو
و شعر قديم است كه امروز در روزنامه‏ها خيلی محل بحث است . شك ندارد
كه شعر هم مثل هزار چيز ديگر قابليت تكامل دارد . يك حسابی در دنيا
نيامده كه بايد قضيه شعر بر سعدی و يا حداكثر بر جامی وقف شده باشد و
ديگر بعد از اين نبايد كسی كه استعدادش به اندازه استعداد سعدی يا حافظ
يا مولوی يا جامی يا نظامی باشد به وجود بيايد . آخر دليل ندارد كه به‏
وجود نيايد ، و اگر هم به وجود بيايد چون شاعر مايه الهام می‏خواهد ،
امروز مايه الهام برای شاعر از قديم بيشتر است . شعر كه تنها احساس و
عاطفه نيست ، فكر و انديشه هم در آن وجود دارد ، فكر و انديشه‏ا ی است‏
كه آميخته با عاطفه است . ولی با همه اين حرفها ما نمی‏توانيم تنها زمان‏
را مقياس بگيريم ، بگوييم به دليل اينكه همه چيز در حال تكامل است ،
بنابر اين مثلا شعرهای نيما حتما در حد اعلايی از شعر است و هفت قرن از
شعر سعدی جلو است . اگر كسی بيايد روی ايرج ميرزا حساب كند كه اتفاقا
كسی حساب نمی‏كند ا يرج ميرزا شعر نو گفته ، يعنی مضمونهای نو خلق كرده‏
كه مضمونهای نو او را نه سعدی گفته نه حافظ ، منتها يك آدم به اصطلاح‏
الدنگی بوده و بيشتر دنبال هرزگی می‏رفته و در آنچه كه می‏خواسته و دنبال‏
می‏كرده ، بسيار عالی گفته است . جايی هم كه در غير اين [ مضمونها ] گفته‏
خيلی خوب گفته ، مثل شعری كه راجع به كارگر گفته است . مسأله تقديس‏
كارگر مفهوم جديدی است كه برای حافظ و سعدی مطرح نبوده ولی برای ايرج‏
ميرزا مطرح بوده است . ببينيد در آن شعری كه راجع به كارگر گفته چقدر
ابتكار به خرج داده است ! يا اعتراض به خلقت ، همه اعتراض به خلقت‏
كرده‏اند ، از ناصر خسرو حكيم گرفته تا ديگران ( حالا اعتراضشان يا به‏
اصطلاح دلال عارف بوده يعنی شوخی با خداست يا اعتراض جدی ) ، ايرج ميرزا
هم اعتراض كرده ، ولی اعتراضهای ايرج ميرزا بر اساس مفاهيم جديد امروز
است ، مفهوم جديدی است كه عصر به او داده است :
كاش چرخ از حركت خسته شود
در فابريك خدا بسته شود
ترن چرخ ز رفتار افتد
موتور ناميه از كار افتد
اينها مضمونهای جديدی است كه در شعر آمده و نمی‏توانست غير از اين‏
باشد . اما