اينست كه به خاطر مصالح مسلمين نه علی باشد و نه معاويه ، سومی را
انتخاب كنيم و آن جز عبدالله بن عمر ، داماد تو ، ديگری نيست . ابوموسی
گفت راست گفتی ، اكنون تكليف چيست ؟ ! گفت تو علی را از خلافت خلع
میكنی ، من هم معاويه را ، بعد مسلمين میروند يك فرد شايستهای را كه
حتما عبدالله بن عمر است انتخاب میكنند و ريشه فتنهها كنده میشود .
بر اين مطلب توافق كردند و اعلام كردند كه مردم جمع شوند برای استماع
نتائج حكميت .
مردم اجتماع كردند . ابوموسی رو كرد به عمر و عاص كه بفرمائيد منبر و
نظريه خويش را اعلام داريد . عمر و عاص گفت من ؟ ! تو مرد ريش سفيد
محترم از صحابه پيغمبر ، حاشا كه من چنين جسارتی را بكنم و پيش از تو
سخنی بگويم . ابوموسی از جا حركت كرد و بر منبر قرار گرفت . اكنون دلها
میطپد ، چشمها خيره گشته و نفسها در سينهها بند آمده است . همگان در
انتظار كه نتيجه چيست ؟ او به سخن درآمد كه ما پس از مشورت صلاح امت
را در آن ديديم كه نه علی باشد و نه معاويه ، ديگر مسلمين خود میدانند هر
كه را خواسته انتخاب كنند و انگشترش را از انگشت دست راست بيرون
آورد و گفت من علی را از خلافت خلع كردم همچنانكه اين انگشتر را از
انگشت بيرون آوردم . اين را گفت و از منبر به زير آمد .
عمر و عاص حركت كرد و بر منبر نشست و گفت سخنان ابوموسی را شنيديد
كه علی را از خلافت خلع كرد و من نيز او را از خلافت خلع میكنم همچنانكه
ابوموسی كرد و انگشترش را از دست
|