به يك فلسفه - مثلا ماترياليسم ديالكتيك - قائل هستيم و جهان جز ماده‏
چيزی نيست ، [ بايد به اينها گفت ] خود همين نيز فكری است كه هيچ‏
اعتبار ندارد قطع نظر از ايرادهای ديگری كه كسی بخواهد به محتوايش بگيرد
، زيرا اين مبنايی كه برايش ساخته‏ايد مبنا نيست ، يعنی تو در حكم همان‏
شخصی هستی كه روی شاخه درخت نشسته و زير پای خود را می‏برد . زير پای‏
خودت را قبلا بريده‏ای يا مشغول بريدنش هستی ، ديگر نمی‏توانی آنجا بايستی‏
، و خودت از آنجا سقوط كرده‏ای .

فطريات در ناحيه خواستها

قسمت دوم ، فطريات در ناحيه خواستهاست . آيا انسان در ناحيه‏
خواستهای خودش يك سلسله فطريات دارد يا ندارد ؟ قسمت اول ، شناختها
بود ، اين می‏شود خواستها . اين قسمت را ابتدا من تقسيم می‏كنم به دو قسم‏
. ( به لفظش هم كار ندارم كه اينجا غريزه بايد گفت يا فطرت و يا چيز
ديگر . ) خواستهای فطری يا غريزی انسان دو نوع است : جسمی و روحی ،
مقصود از خواست جسمی ، تقاضايی است كه صد در صد وابسته به جسم باشد ،
مثل غريزه گرسنگی يا خوردن ، غذا خواستن ، ميل به غذا به دنبال گرسنگی .
اين يك امر بسيار مادی و جسمانی است ولی غريزی است يعنی مربوط به‏
ساختمان بدنی انسان و هر حيوانی است . انسان بعد از اينكه به اصطلاح قدما
نياز به " بدل ما يتحلل " پيدا كرد غذا هضم شد و احتياج به غذای جديد
پيدا شد يك سلسله ترشحات در معده او پيدا می‏شود ، بعد اينها به صورت‏
يك احساسی در شعور انسان