انتزاع میكند . از اينجا اعتقاد به مذهب پيدا میشود . معنای اين سخن اين
است كه اولا ما بايد همه افراد بشر را ساقط شده در حيوانيت فرض كنيم و
ثانيا بايد همه اين ساقط شدههای در حيوانيت را مذهبی فرض كنيم ، در
صورتی كه : اولا انسانها هميشه دو گونه بودهاند : انسانهايی كه به شرافت
انسانيت خودشان باقی بودهاند و در همه زمانها بودهاند و انسانهايی كه در
حيوانيت سقوط كردهاند ، و ثانيا بايد ببينيم آنهايی كه به مذهب گرايش
پيدا میكنند كه اتفاقا اين جزء يكی از ادله ماست ، هميشه در دنيا
مشتريهای مذهب چه گروههايی هستند ؟ آيا مردمان شريف ، آنهايی كه
اصالتهای انسانيت در آنان باقی است به سوی مذهب گرايش دارند يا
انسانهايی كه در حيوانيت سقوط كردهاند ؟ حتی غير مذهبیها هم در اين جهت
انكار ندارند و لهذا میگويند اگر شما میبينيد افراد ، مذهبی هستند ، اين
مذهبی بودن شرافت ذاتی اينهاست ، به آن مذهبی كه گرايش پيدا كردهاند
مربوط نيست ، به شرافت خود اينها مربوط است ، يعنی مشتريهای واقعی
مذهب هميشه از ميان افراد شريف انتخاب میشوند . شما میگوييد چون انسان
شرافتش را از دست میدهد و در حيوانيت سقوط میكند اين امر منشأ اعتقاد
به خدا میشود ، در حالی كه قضيه برعكس است : آنهايی كه در خودشان اين
شرافت را احساس میكنند و باقی بر اصالتهای انسانی هستند آنها هستند
كسانی كه اعتقاد و ايمان به خدا و اصول مذهب پيدا میكنند . به هر حال
نظريه اين جناب يك نظريه منسوخی است .
|