اينها قهرا معذورند ، ولی يك مسائلی هست كه درس خواندن نمی‏خواهد ،
انسان اضطرارا به حكم معارف فطری ، قلب خودش آن را می‏فهمد . بعد مثال‏
ذكر می‏كند ، چه مثال عالی‏ای ! می‏فرمايد عوام يهود علمای خود را می‏ديدند
كه به اينها دستور تقوا و پاكی می‏دهند ، دستور ربا نخوردن و سحت نخوردن‏
می‏دهند ، ولی خودشان عمل نمی‏كنند ، ضدش را عمل می‏كنند . به چشم خودشان‏
می‏ديدند . بعد امام می‏فرمايد : « و قد اضطروا بمعارف قلوبهم » . انسان‏
اضطرارا و جبرا به حكم معارف سرشتی قلبی خودش اين را می‏فهمد كه اگر كسی‏
دستوری داد و خودش بر ضدش عمل كرد به حرف او نبايد اعتماد كرد و بايد
او را طرد كرد . اين ديگر درس خواندن نمی‏خواهد كه در كدام دانشگاه اين‏
را به مردم آموخته‏اند كه اگر ديديد عالمی به شما دستور تقوا می‏دهد ولی‏
خودش تقوا ندارد از او پيروی نكنيد . اين ديگر دانشگاه ديدن و مدرسه‏
ديدن نمی‏خواهد . فطرت هر كسی اين مقدار را می‏فهمد .
اينها را ما می‏گوييم ادراكهای اوليه فطری ، كه اگر هيچ كسی هم به انسان‏
ياد ندهد ، انسان بالفطره اين مقدار را می‏فهمد .
پس فطرت ، يكی به معنای فطرت ادراكی است ، كه به اين معنا " دين‏
فطری است " يا بگوييم " توحيد فطری است " يعنی از نظر ادراكی فطری‏
است . دوم فطرت احساسی است ، يعنی توجه به خدا و حتی توجه به دستورهای‏
دين [ به گونه‏ای است كه ] احساسات انسان ، انسان را به سوی خدا و به‏
سوی دين می‏كشاند . اين دو مطلب است . يكوقت می‏گوييم انسان بالفطره خدا
را می‏فهمد ، و يكوقت