نقد نظريه دوركهيم
حقيقت اين است كه در اينكه جامعه يك واحد حقيقی است نه يك واحد اعتباری ، شكی و ترديدی نيست . اين مقدار را تفسير الميزان هم مكرر و در جاهای متعدد بحث كرده است كه جامعه يك وحدت و يك حيات مخصوص به خود دارد و به موجب
از بين میرود ) و حال آنكه عملا اينجور نيست ، پس معلوم میشود كه اين
نظريه باطل است ، و طبق آن نظريهای كه میگفت " منشأ دين ترس از قوای
طبيعت است " آن روزی كه هراس انسان از قوای طبيعت از بين برود بايد
دين از بين برود ، ولی ما میبينيم عملا اينجور نيست و دين از بين نرفت .
همين طور است فقر و غنا و اختلاف طبقاتی . میبينيم در هر جا كه طبقات
از بين میرود و تساوی به وجود میآيد باز هم دين از بين نمیرود ، در آن
كشورها هم باز همان طور درگيری دارند ، بعد از اينكه اين كشورها به تساوی
به اصطلاح رسيدهاند باز دائما درگيرند كه با دين چگونه مبارزه كنند ، باز
میبينيد روز به روز تمايل جوانان به دين حتی در شوروی به قول او بيشتر
میشود . ولی اگر اين نظريه را انتخاب كنيم ، چنين نيست ، اين يك اصلی
است كه هميشه همراه بشر است ، ريشه مذهب همين است و به همين دليل هم
هرگز از جامعه بشر بيرون نخواهد رفت . پس اين تنها نظريهای است كه
برای مذهب ريشه ماورائی و الهی قائل نيست و در عين حال اعتراف میكند
كه مذهب از بين رفتنی هم نيست . يكچنين حرفی اينجا هست .
اين حرف هم يك حرف بی اساسی است .
نقد نظريه دوركهيم حقيقت اين است كه در اينكه جامعه يك واحد حقيقی است نه يك واحد اعتباری ، شكی و ترديدی نيست . اين مقدار را تفسير الميزان هم مكرر و در جاهای متعدد بحث كرده است كه جامعه يك وحدت و يك حيات مخصوص به خود دارد و به موجب |