از بين می‏رود ) و حال آنكه عملا اينجور نيست ، پس معلوم می‏شود كه اين‏
نظريه باطل است ، و طبق آن نظريه‏ای كه می‏گفت " منشأ دين ترس از قوای‏
طبيعت است " آن روزی كه هراس انسان از قوای طبيعت از بين برود بايد
دين از بين برود ، ولی ما می‏بينيم عملا اينجور نيست و دين از بين نرفت .
همين طور است فقر و غنا و اختلاف طبقاتی . می‏بينيم در هر جا كه طبقات‏
از بين می‏رود و تساوی به وجود می‏آيد باز هم دين از بين نمی‏رود ، در آن‏
كشورها هم باز همان طور درگيری دارند ، بعد از اينكه اين كشورها به تساوی‏
به اصطلاح رسيده‏اند باز دائما درگيرند كه با دين چگونه مبارزه كنند ، باز
می‏بينيد روز به روز تمايل جوانان به دين حتی در شوروی به قول او بيشتر
می‏شود . ولی اگر اين نظريه را انتخاب كنيم ، چنين نيست ، اين يك اصلی‏
است كه هميشه همراه بشر است ، ريشه مذهب همين است و به همين دليل هم‏
هرگز از جامعه بشر بيرون نخواهد رفت . پس اين تنها نظريه‏ای است كه‏
برای مذهب ريشه ماورائی و الهی قائل نيست و در عين حال اعتراف می‏كند
كه مذهب از بين رفتنی هم نيست . يكچنين حرفی اينجا هست .
اين حرف هم يك حرف بی اساسی است .

نقد نظريه دوركهيم

حقيقت اين است كه در اينكه جامعه يك واحد حقيقی است نه يك واحد
اعتباری ، شكی و ترديدی نيست . اين مقدار را تفسير الميزان هم مكرر و در
جاهای متعدد بحث كرده است كه جامعه يك وحدت و يك حيات مخصوص به‏
خود دارد و به موجب