شاهكار است تمثيلی است كه مولوی بيان كرده است میدانيد كه او مطلب را
به صورت تمثيل ذكر میكند در اين زمينه كه انسان خود عالی خودش را با
خوددانیاش اشتباه میكند ، يا بگوييد جنبه روحی و معنوی خودش را كه خود
واقعی است با جنبه نفس و تن اشتباه میكند ، يعنی خودش را اين خيال
میكند .
مثل اينجور میآورد : فرض كنيد شخصی زمينی دارد . شروع میكند آن زمين
را ساختن ، مصالح میبرد : آجر میبرد ، گچ و سيمان و خاك میبرد ، چوب و
آهن میبرد و يك خانه بسيار مجلل در آن زمين میسازد . فردا میخواهد برود
به خانه خودش . وقتی میخواهد اسباب كشی كند ، میرود آنجا ، يك وقت
متوجه میشود كه خانه را روی زمين همسايه ساخته ، اشتباه كرده ، آن زمينی
كه مال او بوده آن است ، اين زمين مال ديگری است و او هر چه ساخته در
زمين بيگانه ساخته . طبق قانون هم كه حق ندارد از همسايه چيزی بگيرد ،
چون همسايه میگويد من كه نگفتم بساز ، خودت آمدی ساختی ، بيا همه را
بردار ببر ، و اگر بخواهد خانه را خراب كند بايد پول ديگری خرج كند ،
مجبور است رها كند و برود . مولوی در بيان كردن اين لطائف روحی عجيب
است ، میگويد :
در زمين ديگران خانه مكن
|
كار خود كن كار بيگانه مكن
|
كيست بيگانه ، تن خاكی تو
|
كز برای اوست غمناكی تو
|
میگويد يك عمر داری برای تن و برای نفس كار میكنی و خيال میكنی برای
خودت داری كار میكنی .
تا تو تن را چرب و شيرين میدهی
|
گوهر جان را نيابی فربهی
|
گر ميان مشك تن را جا شود
|
وقت مردن گند آن پيدا شود
|