طرفداران مذهب به اين فكر كه بعضی از انواع ترس را نبايد به حساب آورد
ابراز تمايل می‏كنند . به نظر من ايشان از اين بابت سخت در اشتباهند .
اينكه بگذاريم كسی جهت اجتناب از ترسها به اعتقادات دل خوش كننده‏
تمسك جويد هرگز زندگی كردن به بهترين راه ممكن ناميده نمی‏شود . تا
مادامی كه مذهب به ترس پناه می‏برد از ارزش و مقام انسانی خواهد كاست‏
.
همچنين از كتاب اجتماع انسانی راسل چنين نقل می‏كند :
فكر می‏كنم انسانی كه نتواند وجود مهلكه‏های زندگی را بدون قبول‏
افسانه‏های تسلی بخش تحمل كند وجودی ضعيف و قابل تهديد است . چنين‏
انسانی قطعا در بخشی از وجود خود بدين حقيقت معترف است كه آنچه را او
قبول كرده جز افسانه و اسطوره نيست و قبول آنها صرفا به خاطر آرامشی‏
است كه به وجود می‏آورند اما هرگز جرأت روبرو شدن با چنين افكاری را
ندارد . حتی می‏توان گفت كه او چون به غير منطقی بودن افكارش داناست‏
پس بنابراين نسبت به آنها تعصب می‏ورزد و از بحث و مباحثه پيرامونشان‏
گريزان است .
تشريح مطلب اين است كه انسان ، پديده‏هايی را می‏ديده و می‏ترسيده و در
ترس از اينها احتياج داشته كه اين اضطراب و نگرانی درون خودش را به‏
يك صورتی به آرامش مبدل كند . نمی‏توانسته با علم و با شناخت واقعی‏
پديده‏ها كه بعد منجر به پيدا كردن يك راه حل مناسبی برايش می‏شود اين‏
آرامش را كسب كند ، ناگزير می‏آمده به جای علاج واقعی به مسكن پناه‏
می‏برده و می‏آمده به جای علاج واقعی به مسكن پناه می‏برده و می‏آمده يك دل‏
خوشی كنكی برای خودش ايجاد می‏كرده ، مثلا با اعتقاد به قضا و قدر ،
ناملايمات