« فذلك الذی يدع اليتيم »اين همان كسی است كه يتيم را به شدت از
خود میراند ، يعنی اين امر شرط انسانيت است و فطرت انسانيت حكم میكند
كه انسان نسبت به يتيم عاطفه داشته باشد . « و لا يحض علی طعام المسكين
اين كسی است كه برای اطعام مساكين و تغذيه كردن مردم گرسنه كوششی ندارد،
حض و ترغيبی ندارد ، تعاونی ندارد . يعنی اين اول، انسانيتش را از دست
داده . آدمی كه انسانيت را از دست بدهد قهرا اسلاميت را هم قبلا از دست
داده ، يعنی ديگر يك انسان طبيعی نيست ، يك انسان مسخ شده است .
باز از مطلب دور شديم . خواستم عرض كنم كه میبينيد حرفهای اينها صرفا
يك سلسله فرضيههای بدون دليل است بلكه فرضيههايی است كه دليل هميشه بر
خلاف اين فرضيههاست . شايد از همه موهومتر همين فرضيه ماركسيستهاست كه
دين اختراع طبقه استثمارگر است . اين هم هيچ دليلی ندارد ، واقعيات
تاريخ و واقعيات حاضر ، آن را كاملا نفی میكند و دليلها همه در جهت خلاف
است .
حال ما میخواهيم ببينيم كه نظر قرآن درباره مبنا و منشأ دين چيست .
يك وقت ما دين را به عنوان آنچه از ناحيه پيغمبران بر مردم عرضه میشود
نگاه میكنيم ، اين معلوم است كه منشأش وحی است . ولی آيا همين وحی كه
معارفی را به عنوان معارف دين عرضه میدارد و اخلاق و تربيتی را عرضه
میدارد و قانون و مقرراتی را عرضه میدارد و در مجموع ، همين وحی كه يك
راهی را برای فكر و برای عمل انسان عرضه میدارد ، آيا يك مبنا و ريشهای
هم در انسانها دارد ؟
قطع نظر از تعليم خاص قرآن اين يك امری بر خلاف طبيعت دين نيست كه
كسی بگويد دين فقط يك چيزی است كه خدا
|