تازگی ندارد و چون هيچ چيز برايش تازگی ندارد لذت برايش مفهوم ندارد .
برای آن بچه فقير كه پای برهنه در كوچه حركت كرده يك جفت كفش خيلی‏
لذت دارد . ولی آنكه اصلا برايش پابرهنگی مفهوم نداشته و درد پا برهنگی‏
را احساس نكرده است لذت كفش داشتن را هم هرگز احساس نمی‏كند . اين‏
است كه روسو در كتاب اميل می‏گويد كسانی كه بچه‏های خود را غرق در نعمتها
بزرگ می‏كنند ، آنها را به شكلی بزرگ می‏كنند كه نسبت به لذت هيچ‏
حساسيت ندارند يعنی از موجبات لذت واقعا لذت نمی‏برند ولی نسبت به‏
دردها خيلی حساسيت دارند يعنی كوچكترين درد پدرشان را در می‏آورد .
برعكس ، بچه‏هايی كه از اول در ميان رنجها و سختيها بزرگ شده‏اند . نسبت‏
به درد ، حساسيت ندارند چون عادت كرده‏اند ، يعنی تحمل سختيها برايشان‏
آسان است بلكه سختی را اصلا حس نمی‏كنند و در مقابل ، كوچكترين موجبات‏
لذت ، حداكثر لذت را برايشان ايجاد می‏كند .
اينها می‏گويند كه پس بهشت هم علی القاعده بايد از همه جای عالم هستی‏
خسته كننده‏تر و بی لذت‏تر باشد ، زيرا همه موجبات لذت در آنجا فراهم‏
است و بلكه آنجا می‏شود يك زندان و بدترين زندانها .
قرآن در يك جا گويی دارد به اين نكته جواب می‏دهد ، می‏فرمايد :
« لايبغون عنها حولا »(1) ( در باب بهشت و نعمتهای بهشت است ) . يعنی‏
اهل بهشت طالب تحول نيستند ، يعنی بهشت برايشان

پاورقی :

. 1 كهف / 108 [ و با ما قبل آن چنين است : ان الذين امنوا و عملوا

الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا، خالدين فيها لايبغون عنها حولا غ]