عقل میگويد امانت به خرج بده برای فلان مصلحت يك جا آن مصلحت وجود
ندارد ، میگويد نه ، اينجا ديگر امانت به خرج نده يا میگويد راست بگو
به خاطر فلان مصلحت يك جا آن مصلحت از دست میرود ، میگويد نه ، اينجا
ديگر راست نگو ، اينجا جای دروغ گفتن است [ كانت میگويد ] اين كه
اخلاقيون گاهی اجازه میدهند بر خلاف اصول اخلاقی رفتار بشود علتش اين است
كه اينها نخواسته اند از وجدان الهام بگيرند ، خواسته اند از عقل دستور
بگيرند اين عقل است كه دنبال مصلحت میرود ، وجدان ، اين حرفها سرش
نمیشود ، او میگويد راست بگو ، يك حكم مطلق و بلاشرط و بدون هيچ قيدی ،
به اثر و نتيجه اش كار ندارد میگويد : راست بگو ولو برای تو نتايج زيان
آور داشته باشد ، و دروغ نگو ولو منافع زيادی برای تو داشته باشد او
اساسا اين حرفها در كارش نيست ، میگويد مطلقا راست بگو و مطلقا دروغ
نگو . گفت :
در اندرون من خسته دل ندانم كيست كه من خموشم و او در فغان و در
غوغاست
در اندرون ما خدا يك چنين قوه آمر و فرماندهی قرار داده با يك سلسله
فرمانها و تكليفها ، كه از درون ما به ما فرمان اخلاقی میدهد به عبارت
ديگر ، بشر " تكليف سر خود " به دنيا آمده ( میبينيد بعضی از پالتوها
را میگويند پالتوهای آستين سر خود ) ديگران میگويند انسان مستعد تكليف
به دنيا آمده ، قابل برای اينكه بعدها مكلف بشود به دنيا آمده است ،
كانت میگويد اصلا بشر مكلف به دنيا آمده ، تكاليفهايش همراه خودش هست
( البته مقصود تكليفهای غير وجدانی نيست ، پاره ای از تكليفات است او
فقط تكليفهای اخلاقی را میگويد ) انسان " تكليف سر خود " به دنيا آمده
است يعنی پاره ای از تكليفها در درون
|