اينكه استيلا و تسلط عقل و روح كه جوهر روح همان عقل است بر بدن در حد
اعلام باشد ، بر خلاف آن جايی كه يك قوه طغيان بكند ، مثلا آدم شكم پرست‏
، يكی از غرائزش كه غريزه سيری باشد در او طغيان می‏كند و اختيار را از
دست عقلش بيرون می‏برد جلوی همه اينها را بگيرد تا عقلش آزادانه بتواند
به بدن و قوا فرمان بدهد و مثلا بگويد : اينجا برو ، آنجا نرو ، اين مقدار
استفاده كن ، آن مقدار استفاده نكن [ و خلاصه ] فرمان عقل ، در بدن حاكم‏
مطلق باشد از نظر اينها نيز ريشه اخلاق بر می‏گردد به عدالت و توازن ، اما
توازن برای چه ؟ برای آزادی عقل و در واقع اخلاق از نظر اين حكماء از
مقوله آزادی است به يك معنا ، و از مقوله حاكميت عقل است به معنی‏
ديگر ، كه اگر آزادی بگوئيم می‏شود آزادی عقلی .

نظر راسل

نظريه ديگری هست كه امثال برتراندراسل اين نظريه را تعقيب می‏كنند .
اينها چون مادی مسلك هستند و هم درباره جهان ، مادی فكر می‏كنند و هم‏
انسان را يك موجود مادی می‏دانند ، می‏گويند : اين حرفها كه غايت فعل ،
غير باشد ، احساسات غير دوستانه ، اينها دروغ است ، تعارف است‏
هيچوقت آدم احساسات غير دوستانه ندارد ، هر كسی فقط خودش را می‏خواهد
هيچوقت نمی‏شود كه انسان غايتش از فعل ، كس ديگر باشد و بخواهد هدف را
خير كس ديگر قرار بدهد كانت گفته است : وجدان اخلاقی ما اصلا وجدان‏
اخلاقی نداريم . [ يا گفته است : ]