كودكی پدرش از دستش رفته است و مادری دارد و اين مادر محروميتها كشيده
و او يگانه فرزندش است ، از جوانی بی شوهر شده است و ديگر شوهر نكرده
، از عيش و خوشی خودش صرف نظر نموده و رفته مثلا كلفتی كرده ، زحمت
كشيده و اين بچه را بزرگ نموده است حالا تازه اين بچه باليده و اين مادر
وقتی به محصول زحمات مثلا بيست ساله خودش نگاه میكند لذت میبرد و
اكنون اول آن است كه میخواهد يك نفس راحتی بكشد يعنی اين مادر تمام
هستی و تمام اميدها و آرمانهای خودش را فدای اين بچه كرده و در اين يك
آرمان متمركز نموده است ، و اين بچه يگانه آرمان اين مادر است از طرف
ديگر فرض كنيد كه وطن اين بچه هم دچار يك بحران شده است ، مورد هجوم
دشمن است و مادر وطن به اصطلاح دارد استمداد میكند ، سرباز داوطلب
میطلبد برای جنگيدن با دشمن ، و اگر جوانان وطن حسابی نجنبند دشمن میآيد
[ سرزمين آنها را ] تصاحب میكند در اينجا اين جوان در ميان تقاضای دو
مادر گرفتار است و دچار تزاحم به اصطلاح اصوليين شده است ، تزاحم ارزشها
مادر وطن میگويد برو به جنگ ، مادر واقعی و حقيقیاش میگويد نرو اين
مادر التماس میكند كه نرو ، يگانه آرمان من تو هستی ، او میگويد برو اين
خودش يك نوع تعارض اخلاقی است ، تعارض وجدان است ، يعنی دو حكم
وجدانی متعارض متزاحم در اينجا وجود دارد و اين مسئله مطرح میشود كه به
كداميك از اين دو مادر پاسخ مثبت بگويد در مكتبهايی كه اخلاق را بر پايه
عواطف مثلا میگذارند ، افراد دچار اين نوع تزاحم و تعارض ارزشها میشوند
مثلا در اينجا واقعا دو عاطفه متعارض وجود دارد : حب مادر ، حب وطن ،
عاطفه نسبت به مادر ،
|