يك زمان تنها بمانی تو ز خلق |
در غم و انديشه مانی تا به حلق (1) |
پاورقی : 1 ) مثنوی مولوی ، صفحه 345 سطر . 18
است كه میخواهد از خودش فرار بكند خودش اين را حس میكند كه اگر خودش
باشد و خودش ، از خودش رنج میبرد و گويی درونش پر از مار و عقرب است
و دائما دارند او را میگزند همان طور كه به شخصی كه از درد شديدی مینالد
مرفين تزريق میكنند تا آن درد را حس نكند ، اين سرگرميها و مخدرات و
مسكرات و قمارها كه بيشتر در افراد جنايتكار و فاسد العمل پيدا میشود
برای فرار از خود است میخواهد از خودش فرار كند ، و اين چه بدبختی است
و چرا بايد انسان خودش را آنچنان بسازد كه نتواند با خودش خلوت كند بر
عكس ، چرا اهل صلاح ، اهل تقوا ، اهل اخلاق ، آنها كه هميشه ندای وجدانشان
را شنيده و اطاعت كرده اند ، از هر چه كه آنها را از خودشان منصرف بكند
فراری هستند ، دلشان میخواهد خودشان باشند و خودشان و فكر كنند چون عالم
درونشان از عالم بيرون واقعا سالمتر است آنكه عالم درونش مثل باغ وحشی
است كه سبعها و درنده ها و گزنده هايش را رها كرده باشند ، از خودش
فرار میكند میرود به طرف مخدرات ، ولی اين بر عكس است .
ملای رومی میگويد :
پاورقی : 1 ) مثنوی مولوی ، صفحه 345 سطر . 18 |