اينجا تاريخ دو جور میگويد ، يعنی مجهول است ، بعضی میگويند [
آذرميدخت ] گفت كه " من زن تو نمیشوم ولی اگر محرمانه بيايی حاضرم كه
عاشق و معشوق يكديگر باشيم " ، اما بعضی میگويند اصلا به او برخورد ،
مخصوصا [ فرخزاد را ] آورد كه میخواست به دامش بيندازد .
[ آذرميدخت ] آجودان مخصوصی داشت كه وقتی [ فرخزاد ] در نيمه شب آمد
، متوجه شد و او را كشت بعضی میگويند روی حسادت اين كار را كرد و گفت
: " اگر بنا باشد ملكه در اختيار كسی باشد ، چرا در اختيار خودم كه
آجودانش هستم نباشد ؟ تو از خراسان راه افتادهای آمدهای اينجا ؟ ! "
بعضیها كه خواستهاند اين را توجيه كنند ، گفتهاند نه ، به امر خود ملكه
كشت ، وقتی كه كشته شد ، ملكه برای اين كه از خودش دفاع كرده باشد كه
او قصد سوء به من داشت و فردا نگويند كه او عاشقش را بی جهت كشته ،
دستور داد كه جنازه او را دم دروازه به دار كردند برای اين كه به مردم
بگويند اين قصد سوء داشت كه كشته شد ، و مردم نگويند كه با همديگر قرار
محرمانهای داشتند .
رستم فرخزاد از خراسان به قصد حمله به دربار ساسانی و كشتن سرداری كه
پدرش را كشته بود حركت كرد در همين گيرودارها بود كه حمله اعراب
مسلمان شروع شد تازه رستم فرخزاد پدر كشتهای كه پدر كشتگیاش هم به واسطه
يك عامل جنسی بوده ، مامور شد برود از اين سلطنت دفاع كند .
خود اينها نوشتهاند كه اول آمد به مداين و عده زيادی را كشت ، [ بعد
به جنگ اعراب رفت ] و نوشتهاند اگر لشگر مداين با همين رستم كه از
خراسان حركت كرده بود همفكر و هم عقيده بود و
|