تعادل را هم به دست آوريم ، به عرف هم كار نداريم ، می‏توانيم به دست‏
بياوريم كه چه حدش افراط است ، چه حدش تفريط مثلا قوه خشم - و به اصطلاح‏
قوه غضبيه - برای اين به انسان داده شده كه از خودش در مقابل طبيعت و
انسانهای ديگر دفاع كند حال آن آدمی كه در صف اتوبوس ايستاده ، آيا
واقعا حقش پايمال شد يا نشد ؟ اگر پايمال شد آيا می‏تواند اعتراض كند يا
نمی‏تواند ؟ اگر می‏تواند ، حال كه حقش پايمال شده ، پس بايد اعتراض كند
، می‏خواهد جامعه آن را خوب بداند ، می‏خواهد بد بداند . اين دفاع از حق‏
است .
اينكه گفته‏اند : " لا يعاب المرء باخذ حقه " يا " « لا يحب الله‏
الجهر بالسوء من القول الا من ظلم »" ( 1 ) و امثال اينها ، در واقع يك‏
امر طبيعی را به انسان گفته‏اند و اگر انسان چنين اقدامی بكند ، اين قوه و
نيروی خشم خودش را در همان راهی اعمال كرده كه برای آن راه [ به وجود
آمده است ] .
پس خيلی فرق است بين اينكه مشتی به سر انسان وارد شود و انسان آن‏
مشت را با مشت جواب بدهد ( در اين صورت می‏گويند اين قوه را برای همين‏
به تو داده‏اند ) و اينكه مشتی را انسان به سر يك ضعيف وارد كند ( در
اين صورت می‏گويند اين مشت قوی را به تو نداده‏اند كه آن را به سر اين‏
ضعيف وارد كنی ) .
بنابراين از راه شناختن غايات و خلاصه از راه شناختن انسان و شناختن‏
غرائز و قوا و استعدادهای انسان ، با تسليم [ به ] اين اصل كه اين قوا و
غرائز به طور تصادفی در وجود انسان نيست و همين طور كه هر عضوی در بدن‏
انسان برای يك غايت و غرضی هست و حتی

پاورقی :
. 1 نساء / . 148