درستی هم هست ولی قرآن تاريخ را صرفا اين جور بسيط توجيه نمی‏كند كه‏
تاريخ همين است و همين ، يعنی جامعه را تقسيم كند به دو طبقه و بعد هم‏
جنگ دو طبقه عليه يكديگر ، اينجور نيست اين با منطق قرآن كه برای وجدان‏
و عقل ، استقلال قائل است و بنابراين هر كسی در هر طبقه‏ای باشد ، محكوم‏
آن طبقه و مجبور از ناحيه آن طبقه نيست ، جور در نمی‏آيد ، اصلا با تكليف‏
، مسؤليت ، به اصطلاح امروز " تعهد " و اختيار جور در نمی‏آيد ، و لهذا
قرآن در عين اينكه به آن جنبه تاريخ توجه زيادی دارد - كه آياتش را در
جلسات پيش خوانديم - به جلوات ديگر تاريخ هم اشاره می‏كند ، مثلا می‏گويد
در ميان آل فرعون ، در همان كانون فرعونيت ، زنی [ مخالف فرعون ] پيدا
می‏شود يعنی همان متنعم ترين و برخوردارترين زنان جامعه مصری كه اگر بنا
بود وضع طبقاتی انسان حاكم بر وجدان انسان باشد ، محال بود كه او زن‏
مؤمنی در بيايد و عليه فرعون طغيان كند می‏گويد : " زن فرعون ، زن مؤمنی‏
بود " و بعد زن فرعون در رديف مقدسات زنان جهان از نظر قرآن از قبيل‏
ساره و هاجر و مريم و حوا قرار گرفت ، كه الان می‏بينيد در منطق مذهبی ما
وقتی می‏خواهيم زنان مقدسه درجه اول را ذكر كنيم ، می‏گوييم : " آسيه زن‏
فرعون ، مريم مادر عيسی ، " ، در اين رديف ذكر می‏كنيم .
يا قرآن از مرد مؤمنی از همان آل فرعون ياد می‏كند : " « و قال رجل‏
مؤمن من آل فرعون يكتم ايمانه »" ( 1 ) و يك سوره در قرآن به نام "
مؤمن " است به دليل اينكه حدود پانزده آيه آن راجع به همين مؤمن آل‏
فرعون است اگر قرآن می‏خواست تاريخ را فقط روی آن اساس

پاورقی :
. 1 مؤمن ( غافر ) / . 28