پيغمبر كشف میكند ) ، اجماع ( اگر در جايی از كتاب و سنت چيزی نبود ،
ما به دليل اجماع كشف میكنيم ) و عقل " و اين خيلی عجيب به نظر میرسد
كه در دينی در مبادی استنباط ، عقل را در رديف كتاب آسمانی قرار بدهند
، بگويند اين مبادی چهار چيز است و يكی از آنها عقل است اين اولا متضمن
اين مطلب است كه آن دين به تضادی ميان عقل و كتاب آسمانی و سنت معتقد
نيست ، و اگر معتقد به اين تضاد بود ، محال بود كه آن را در عرض اين
قرار بدهد ، بلكه آن طوری رفتار میكرد كه در بعضی اديان ديگر هست كه
میگويند : " دين فوق عقل است و عقل حق مداخله در مسائل دينی را ندارد
" ، از آنجا كه تضادی ميان عقل و آنچه كه خود دارند احساس میكنند ،
ناچار میگويند عقل حق مداخله ندارد .
اينكه فقه اسلامی عقل را به عنوان يك مبدا برای استنباط میشناسد ، چيزی
است كه راه را باز كرده است چگونه راه را باز میكند ؟ ريشه اش اين
است كه میگويند : " احكام اسلامی ، احكامی است زمينی يعنی مربوط به
مصالح بشريت " تعبير فقها اين است كه احكام ، تابع مصالح و مفاسد
واقعی است ، يعنی واجبها تابع مصلحتهای ملزمه برای بشر است و حرامها
تابع مفسده های ملزمه ، اگر اسلام چيزی را گفته " واجب است " به اين
دليل است كه يك مصلحت ملزمه ای در كار بوده ، و اگر چيزی را گفته "
حرام است " به دليل يك مفسده بسيار مهمی است فقها میگويند آن مصلحتها
و مفسده ها به منزله علل احكامند .
حال اگر در جايی ما بدون آنكه در قرآن يا سنت چيزی داشته باشيم ، به
حكم عقل ، مصلحت يا مفسده ای را كشف كنيم ، به حكم آن آشنايی كه با روح
اسلام داريم - كه اگر مصلحت مهمی
|