يعنی چنين آدمی چون وجدانش وجدان اصيلی است ، می‏تواند كاری بر ضد طبقه‏
خودش بكند ، و هيچ مانعی ندارد اما اينهايی كه قضايا را روی اين حساب‏
توجيه می‏كنند چه می‏گويند ؟ مخصوصا اشخاصی كه هم افكارشان چنين افكاری‏
است و هم با سوءظن و بدبينی به اين مؤسسه نگاه نمی‏كنند حال اگر افرادی‏
با سوءظن و بدبينی نگاه كنند ، مثلا بگويند : " اين يك دام امپرياليستی‏
است ، يك دام كاپيتاليستی است " ، بگويند : " اين يك كانال انحرافی‏
است كه افكار را از مسير اصلی خودش منحرف كند " باز يك حرفی است ،
افرادی كه به چنين چيزی هم اعتقاد ندارند چگونه اين امر را توجيه می‏كنند
؟ به نظر ما جز با اين كه برای وجدان انسان مقداری استقلال [ قائل شويم‏
توجيه پذير نيست ] ، و استقلال كه می‏گوييم ، معنايش اين نيست كه وجدان‏
انسان يك سد و دژی است كه هيچ چيز در آن نفوذ ندارد ، بلكه می‏گوييم‏
وجدان انسان يك عامل مستقل است مثل همه عوامل جهان كه هم از عاملهای‏
ديگر متاثر می‏شود و هم عاملهای ديگر را تحت تاثير خودش قرار می‏دهد
مقصود ما از استقلال ، اين است .
" از اين رو قوای محركه تاريخ ، يعنی چيزی كه تاريخ را به وجود می‏آورد
، جنگهای طبقاتی است انگلس می‏گويد : مسلم شده است كه در تاريخ جديد (
تاريخ جديد لابد استثنائی است از تاريخ قديم ) كليه مبارزات سياسی‏
عبارت است از همان مبارزات طبقاتی ، و تمام مبارزات استقلال جويانه‏
طبقات با وجود شكل سياسی كه به خود می‏گيرد ، سرانجام به استقلال اقتصادی‏
منتج می‏گردد " ( 1 ) .

پاورقی :
. 1 اصول مقدماتی فلسفه ، ص . 199