روز هم تصميم میگيرند [ از هم جدا شوند . ] يكی از آندو كه تصميم گرفت و
گفت ديگر من نمیخواهم با تو همخرج باشم كار تمام است و چيز ديگری
نمیخواهد ، شرط و قيدی ضرورت ندارد . در هر جا كه اين نظام برقرار شده
است عملا نظام خانوادگی وجود ندارد ، يعنی هر مردی در طول عمرش با دهها
زن ازدواج كرده ، شش ماه با اين ، يك سال با آن ، يك مدت بیزن و . .
. و هر زنی همينطور ، با چندين مرد ازدواج كرده ، چند روز با اين ، چند
روز با آن و . . . اين درست بر خلاف آن روح فطری [ ازدواج ] است .
ازدواج و زوجيت يك امر فطری در بشر است ، يعنی مساله ازدواج صرفا
برای اطفا غريزه جنسی نيست ، مساله وحدت و صميميتی است كه بايد پايدار
بماند ، كه داستانش مفصل است و خودمان در برخی كتابها بحث كردهايم .
اينجاست كه حتما بايد فلسفهای وجود داشته باشد كه از يك طرف پايه
ازدواج را تحكيم كند يعنی تاحد امكان نگذارد اين پيمان متزلزل شود ولی "
نگذارد " نه به معنی اينكه قانونا و با زور جلويش را بگيرد ، چون شركتی
كه اساس آن بر شركت عواطف است معنی ندارد كه زور بخواهد آنجا حكمفرما
باشد . مثل رابطه امام جماعت و ماموم است كه پايه اين رابطه بر ارادت
و اعتقاد است ، يعنی مردمی كه میآيند اقتدا میكنند بايد به اين امام
جماعت اعتقاد و ارادت داشته باشند . محكمكردن پايه اين اعتقاد براساس
زور امكانپذير نيست . فرض كنيد يك آقايی واقعا هم عادل است ، خيلی هم
آدم خوب و باتقوايی است ولی به هر حال مردم محل به او ارادت ندارند ،
نمیشود مردم را به چوب بست كه شما بايد ارادت داشته باشيد . ارادت "
چوب بستن " ی نيست . چيزی كه بر پايه عاطفه
|