حس نمی‏كرد كه سال به سال اين درخت ريشه‏دارتر و قويتر و ستبرتر می‏شود و
خودش پيرتر و ضعيفتر و نحيف‏تر ، يعنی نيروی كندن او ضعيف می‏شود و
نيروی ماندن آن قوی :
خاركن در سستی و در كاستن
خاربن در قوت و برخاستن
ولی به هر حال [ امكان توبه و بازگشت ] تا آخر باقی است . اما
همين‏قدر كه انسان از اين دنيا قدم به دنيای ديگر گذاشت كه دنيای فعليت‏
محض است ، ديگر آنجا دار تكليف نيست ، از باب اينكه امكان عمل برای‏
انسان نيست . در اين دنيا وقتی به آنها می‏گفتند سجود كن ، خضوع كن ،
تسليم پروردگارت باش ، امكان اين كار برايشان بود ، ولی در آنجا وقتی‏
به آنها می‏گويند تسليم امر پروردگار باشيد ( ابتدا فرمود : " « افنجعل‏
المسلمين كالمجرمين »" مسلمها ، تسليمها ، خاضعها ، اينجا هم سجود است‏
كه مثل اعلای همان اسلام و تسليم است ) ديگر آن روحيه استكبار و جحودی كه‏
در دنيا داشتند و با همان به آنجا رفتند به آنها اجازه نمی‏دهد و
نمی‏توانند تسليم باشند ، از قبيل نتوانستن كسی كه خلقش به او اجازه‏
نمی‏دهد . گاهی كاری را به انسان تكليف می‏كنند ، مثلا می‏گويند شما اين‏
تواضع را در مقابل فلان كس بكن ، می‏گويد آقا من نمی‏توانم ، اين كار از من‏
ساخته نيست . می‏فرمايد ديگر نمی‏توانند و روحشان به آنها اجازه نمی‏دهد .
" « خاشعه ابصارهم »" ولی وضع اسف‏انگيز خودشان را كه می‏بينند ،
چشمهايشان حالت فروافتادگی دارد . يك انسان شكست‏خورده مايوس نااميد
چگونه از نگاههايش پيداست ؟ " « ترهقهم ذله »" فراگرفته است آنها
را ذلتی و مسكنتی ، يعنی آثار ذلت و مسكنت و بيچارگی از تمام وجود
اينها پيدا و آشكار است .