كسی به حد او نرسيده يا كمتر رسيده است ، و ظاهرش هم هيچ نشان نمی‏داد ،
خيلی مرد عجيبی بوده است . در يكی از شهرستانها يك ملايی بوده است ،
بعضی از دوستان ميرزا گفته بودند ما نامه‏ای خدمت ايشان نوشتيم و از
ايشان تاييد خواستيم كه اين آقا در اين شهرستان هست ، مرتب نامه به‏
ايشان نوشتيم كه فلان شخص در اين شهر مردی است خيلی عالم ، در اين حد
عالم است ، مجتهد است و خيلی هم باتقوا ، شما ايشان را تاييد كنيد ،
مثلا اجازه به ايشان بدهيد . می‏گويد : ما نامه نوشتيم ، ميرزا جواب نداد
. بار ديگر نامه می‏نويسد ، باز تعريف می‏كند كه اين مردی است بسيار عالم‏
و باتقوا ، هم علمش را تاييد می‏كند و هم تقوايش را . می‏گويد : باز
ميرزا جواب نداد . تا بالاخره آن كسی كه اينهمه او را تاييد می‏كرده بلند
می‏شود می‏رود سامره كه چرا ميرزا جواب نداد ، آيا به حرف ما اعتماد نكرد
؟ رفت و گفت : آقا ! چرا ما هر چه برای اين آقا تاييد خواستيم شما
تاييد نكرديد ، چرا نامه‏های ما را جواب نداديد ، آيا حرف ما را قبول‏
نداريد كه او مرد عالم و باتقوايی است ؟ فرمود : چرا ، همه حرفهای شما
را قبول كردم . پس چرا شما تاييد نكرديد ؟ فرمود : تو همواره در
نامه‏هايت نوشتی كه اين چقدر عالم است و چقدر باتقواست ، در يك‏
نامه‏ات ننوشتی كه عقلش در چه حدی است ؟ برای ملا علم و تقوا كافی نيست‏
، عقل و فكر و دورانديشی و هوشياری و ادراك شرايط زمان خودش و شناختن‏
مردم ، اينها خودش ركن اساسی است . خيلی هم عالم و باتقوا باشد اما يك‏
آدم ساده‏دل ، نتيجه چيست ؟ ابزاردست شيادها می‏شود ، يعنی ابزاری از
اسلام در دست ضداسلامها ، ابزاری از علم و تقوا در دست فاسق و فاجرها ،
فايده‏اش چيست ؟ تو هيچ اسمی از آن مساله عمده نبرده