اعتماد به خدا كند . اين را توضيح بدهم .
انسان اگر با خدا سروكار نداشته باشد ، چكار می‏كند ؟ انسان هر تلاشی كه‏
می‏كند به منظور اين است كه سرنوشت و وضع خودش را خوب كند . انسان‏
بالفطره طالب خوشی و سعادت خودش است . اينهمه فعاليتها و تلاشهايی كه‏
مردم می‏كنند برای چيست ؟ همه برای اين است كه انسان می‏خواهد خودش را
خوشبخت و خوشبخت‏تر كند . پس تلاش خود انسان برای خوشبخت شدن است .
اگر آمدند برای انسان وظيفه قرار دادند ، آن وقت انسان كاری را می‏خواهد
انجام بدهد به چه منظور ؟ چون وظيفه و تكليف است . من وظيفه خودم را
انجام می‏دهم . حالا كه من می‏خواهم وظيفه خودم را انجام بدهم تكليف‏
سرنوشت چه می‏شود ؟ تكليف آن آينده سعادت‏بخش من چه می‏شود ؟ من يك‏
وقت كار می‏كنم برای اينكه به خوشبختی برسم ، خودم تقريبا به خوشبختی‏
خودم چسبيده‏ام و خودم خوشبختی خودم را متعهد شده‏ام . اما اگر انسان‏
بخواهد در همه مسائل اين‏طور فكر كند كه من ببينم وظيفه من چيست و خدا در
اينجا از من چه می‏خواهد ، يك نوع جدايی می‏افتد ميان كاری كه انسان‏
می‏خواهد بكند و سعادتی كه می‏خواهد به دست بياورد .
اينجاست كه توكل می‏گويد : تو وظيفه را انجام بده و قبول كن ، تو قبول‏
كن كه خدا از تو چه می‏خواهد ، سرنوشتت را به او بسپار . البته وظيفه‏
الهی يك وظيفه سرنوشت‏ساز هست .

دو تعهد از ناحيه بنده و خدا

درواقع در كلمه " توكل " عهده‏دار شدن بنده هم هست ، يعنی دو