عقائد اغلب تقليد است ، پيروی از اكابر و كبرا و بزرگان است . از نظر
قرآن [ انسان ] تحت تأثير اكابر قرار می‏گيرد ، عقيده‏ای اتخاذ می‏كند .
تحت تأثير پدر و مادر و آباء و اسلاف خود ، عقيده‏ای در ذهنش نفوذ می‏كند
. چرا انسان در عقيده يعنی گرايش اعتقادی كه ريشه آن پيروی كوركورانه از
محيط يا پيروی از اكابر و شخصيتهاست و مغرضانه به او القاء كرده‏اند آزاد
باشد ؟ ! اين آزادی معنايش اين است كه شخصی اشتباه كرده ، به دست خود
زنجيری به دست و پای خويش بسته ، بعد ما بگوئيم چون اين انسان اين‏
زنجير را خودش به دست و پای خودش بسته و اين ، اراده و خواست او است‏
آزاد است ، چون به دست خودش زنجير را به دست و پای خودش بسته است‏
حقوق بشر اقتضا می‏كند كه ما اين زنجير را از دست و پايش باز نكنيم .
چون خودش می‏گويد باز نكن ، باز نكن . اين كه حرف نشد !
داستان معروفی است : می‏گويند مردم دهی مبتلا به خارش بدن بودند .
طبيبی اتفاقا آمد از آن ده عبور كند ، بيماری اينها را شناخت و دوای اين‏
بيماری را می‏دانست . ولی اينها به اين بيماری عادت كرده و انس گرفته‏
بودند ، و خو گرفته بودند كه دائما بدن خودشان را خارش بدهند . طبيب‏
گفت من حاضرم شما را معالجه كنم ، به خيال اينكه همه ، پيشنهاد او را
می‏پذيرند . داد و فرياد مردم بلند شد كه بلند شو از اينجا برو ! تو از
جان ما چه می‏خواهی ؟ ! ولی طبيب می‏دانست كه اينها مريض هستند و به‏
تدريج با لطائفی ابتدا توانست يك نفر را بفريبد و او را معالجه كند .
بعد كه آن شخص معالجه شد ديد حالا چه حالت خوبی دارد ! اين چه كاری بود
كه دائما داشت زير بغل يا سينه و